fαи fαкє BTS

🔞رمان های +۱۸ از اعضای بی تی اس🔞

fαи fαкє BTS

🔞رمان های +۱۸ از اعضای بی تی اس🔞

درباره بلاگ
fαи fαкє BTS

خب من یه مدت بودم اما زدم بلاگمو پاک کردم😑😑برا همین تصمیم گرفتم بعضی از رمانام که توی سایتی که مینویسم منتشر نشد بزارم اینجا😊😊

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۲۷

Black and white1

 

داستان درباره دختری به اسم ا/ت هست که یکی از خدمتکارای خونه کوکه و کوک‌‌ با اون اصلا رفتار درستی نداره و همیشه هر وقت عصبانیه اونو بشدت تنبیه میکنه وخانواده کوک خیلی ثروتمندن و کوک تنها وارثه😑😑 خب بریم که شروع کنیم⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️

از زبان ا/ت:

انقدر از ارباب کوک شلاغ خوردم که پاهام کبود شده همیشه هر وقت عصبیه فقط منو تنبیه میکنه هر وقتم ناراحته یا یه چی زده که مسته کاری میکنه که از زندگیم خسته میشم حتی حق استفا دادنم ندارم چون منو خریده هر وقت اتفاقی میفته همه خدمتکارا چون عادت اربابو میدونن همه چی رو میندازن تقصیر من بیچاره😟😟 و حسابی تا میتونه منو تنییه میکنه من تنها کسیم که شبا توی این خونه میمونه چون هنه فقط حقوق میگیرن اما من مال اونم یعنی بردشمو منو از بابام خریده🥺🥺🥺هییییعیییی الانم باید برم دیگه بسه انقدر شکایت چیزی که درست نمیشه

رفتم سراغ تمیز کردن طاقچه ها ارباب اومد مثه همیشه خسته و عصبی بود تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن آخه میترسیدم بخواد بازم سرم داد بزنه و دعوام کنه . داشت توی پذیرایی کلافه قدم میزد که یهو جذب صورتش شدم با اینکه حسابی دعوام میکنه اما بازم کیوت و نازه تو همین فکر بودم که حواصم نبود دستم خورد به عکس ارباب و دوستاش آقای تهیونگ و جیمین و قاب شکست😱😱😱😱😱😱😱😱

ارباب کوک با عصبانیت بهم نگاه میکرد میدونستم که دیگه زنده نمیمونم😖😖😖کوک:اون شلاغ من کجااااااااستت. ا/ت:اررر....ببببا.....ببب منو ببخشین اااصلا حواصم نبود للطفا ......لططفا..... 

کوک:کسی توی این خراب شده صدامو نمیشنوه هااااااا😡😡😡😡. نکنه همتون دلتون یه کتک حسابی میخواد هااااااااااا.... از ترس داشتم میمردم یکی از خدمتکارا یه شلاغ داد به ارباب کوک مییدونستم الان همشون خوشحالن که من قراره بازم کتک بخورم😑😑ا/ت:ارباب ....لطفا منو ببخشین.....

کوک:ا/ت همرام بیاااااا😡😡😡. ا/ت: ارباب لطفاااا. کوک:نمیخوای که تنبیهت دوبرابر شه پس زود با پاهای خودت بیا😑😑😑. همراهش میرفتم منو برد اتاق طبقه بالا خنده های زیر زیرکیه بقیه رو میشنیدم🥺🥺کوک:برو تو.... . ا/ت:چچ....شم. رفتم داخل خودشم اومد و درو قفل کرد و پرده ها رو هم کشید😖😖.‌کوک:زود باش لباساتو دربیار😡😡. ا/ت: ارباب .....لطفا.....ببخشین.....نه اصلا نبخشین فقط لخت منو نزنین خواهش میکنم.....‌ کوک:نمیشنوی چیمیگم😡😡😡. مجبور شدم همه لباسامو در آوردم ..... کوک:خودت که میدونی باید چیکار کنی پس زود باششششش😡😡. مثه همیشه رفتم روی اون تخت که گوشه اتاق بود به پشت دراز کشیدم و منتظر اولین ظربش بودم😫😫😫. چشامو بهم فشار میدادم که...

از زبان کوک:

چشم که به بدنش افتاد فقط جای کبودیای شلاغ میدیدم من ......با این دختر چیکار کردم آخه......اما بالاخره هر کارش یه تنبیهی داره. بی تفاوت ضربه اولو محکم زدم به رون پاش.... ا/ت:😫😫😫*جییییییییییییییییییغ*ارباب....منو ببخشین.....

دیگه دلم نمیومد بزنمش تا الانم خیلی زیاده روی کردم تمام بدنش کبوده نمیخوام لوس بشه اما بازم گناه داره پس ضربه دومو محکم زدم به......

از زبان ا/ت: 

ضربه اولو که زد مطمىن بودم که از ضربه های بعد دیگه بیهوش میشم از درد وقتی که شلاغش روی رون پام نشست همه بدنم شروع کرد به درد گرفتم😖😖😖😫😫اومد ضربه دومو برنه ضربه رو محکم زد کنارم که خورد به تخت...... چشامو باز کردم و آروم نگاش کردم حتی ضربه های بعدو هم محکم میزد به تخت عین همیشه ۲۰ ضربه بود اما فقط یه ضربه به من زد چرا؟! بعد از اینکه تموم شد گفت:ا/ت همینجا دراز بکش.ا/ت:اما ارباب..... کوک:ایندفه میبخشم ....الانم لازم نیست بری کار کنی همینجا بمون که باهات کار دارم. از کلمه آخرش ترسیدم نکنه میخواد منو بکنه😱😱نه نه هر وقت خیییلی عصبیه این کارو می‌کنه😑😑😑

از زبان کوک:حتما الان با خودش فکر میکنه بازم میخوام به فا*کش بدم اما دیگع....باید یکم باهاش مهربون تر باشم رفتم تو اتاقم یه کرم پیدا کردم و رفتم طبقه بالا تو اتاق بازم درو قفل کردم که کسی نیاد داخل😌😌😌😌😌😌😌😌😌

از زبان ا/ت:ارباب کوک‌ اومد داخل ......درو قفل کرد....انگار حدصم درست بوده چون یه کرم دستشه ...شاید کاندومه....... ارباب اومد کنارم انتظار داشتم لباساشو دربیاره اما..... دستشو بلند کرد و ..... چشامو بستم و‌با خودم گفتم حتما میخواد بازم منو بزنه ...اما ..اما داشت پشتمو نوازش میکرد و کرم میزد😳😳😳ا/ت:ارباب... کوک:دلم نمیخواد .....دیگه دست روت بلند کنم....پس دیگه کاری نکن که عصبی شم و بخوام تنبیهت کنم از الانم هر وقت بخوام تنبیهت کنم به یه روش دیگه این کارو میکنم که توش کتک زدن تو نباشه.

ا/ت: اما....چرا؟!باهام مهربون شدین؟!کوک:لازم نیست اینجوری حرف بزنی و کوک صدام کن از الانم نمیزارم هیچ کس جز من بهت چیزی بگه و بهت دست بزنه .....میدونی که مال منی.....پس دیگه نمیخوام ببینم با کسه دیگه ای هستی. ا/ت:ارباب ... شما خوبین؟!کوک:بهت گفتم دیگه بهم نگو ارباب الان خوبم اینهمه وول نخور بزار کارمو بکنم.... اون موقع بود که چشام جذبش شد انقدر مهربون شده بود که نگو پشتمو نوازش میکرد و همونجا از خستگی و درد خوابم برد

از زبان کوک:

انقدر خسته بود که خوابش برد😌😌 تاهالا بهش توجه نکرده بودم اما واقعا کیوته ........دیگه نباید اذیتش کنم.......میدونم که مال منه پس لازم نیست نگران باشم..... پاشدم و پتو انداختم روش چون لباس تنش نبود و رفتم بیرون درو بستم و همه رو صدا کردم و گفتم:آهای شماها از امروز نشنوم که به ا/ت زور بگین و اذیتش کنین فهمیدین؟!همه:بله ارباب.

لباسامو پوشیدم و از بیکاری زنگ زدم به تهیونگ که بریم بیرون .

از زبان ا/ت:وقتی بیدار شدم دیدم ارباب نیست و یه پتو انداخته روم. لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون همه بهم احترام میزاشتن اینجا چه خبرهههههه😳😳

ارباب خونه نبود توی حیاط داشتم حیاطو جارو میزدم که در زدن..... درو باز کردم ...دیدم یکی از خدمتکارای آقای جیمینه... ا/ت:بفرمایین... آقا:بامن بیا ارباب کوک‌ گفت تورو ببرم برای پذیرایی توی مهمونی آقای جیمین😌😌. یعنی چی؟!ارباب گفته؟!حتما ارباب گفته منم از همه جا بیخبر همراهش رفتم‌.... تا دیدم یه مهمونی مردونه بود همه مست بودن. داشتم پذیرایی میکردم که یهو دیدم همه دارن میان سمتم سینی از دستم افتاد داشتن میمودن طرفم.....خوردم به دیوار......یکیشون موهامو کنار زد.....از ترس چشامو بسته بودم که یهو .........